همشهری جوان

وبلاگی متفاوت برای جوانان

همشهری جوان

وبلاگی متفاوت برای جوانان

شارل بودلر ( charles baudelaire )

شارل بودلر






نمونه کامل یک روشنفکر بچه مایه دار فرانسوی , که میراث پدرش را با بی پروایی به نابودی کشاند.

شارل در قرن 19 ( 9 آوریل 1821 ) در پاریس به دنیا آمد.پدرش یک عالمه دوست هنرمند داشت . به خاطر همین شارل در یک محیط روشنفکرانه بزرگ شد بعد از مرگ پدرش با مادرش زندگی کرد تا 21 سالگی که ثروت پدرش به او رسید و او را ثروتمند کرد . اما شارل مثل همه بچه پولدارها بورزوا در زمان کمی ثروت را به باد داد و شروع کرد به شاعری ; در ضمن شارل مثل همه شاعرهای نازک نارنجی در 45 سالگی سکته کرد و از دنیا رفت .

  • روانکاوی ما به دیوانگان می ماند که جنونشان را در تقلای ادراکش دامن می زنند.
  • زندگی بیمارستانی است که هر بیمار آن دیوانه وار می خواهد تختش را عوض کند.
  • شاعر در آسمانها آشنای نزدیکی است که کمانداران را به سخره می گیرد و تلاطم طوفان را می ستاید اما روی زمین در میان هیاهوی آدمیان از راه رفتن عاجز است , بال هایش سد راهند.
  • تنها سه نفر ارزش احترام دارند : کشیش , سرباز , شاعر ; دانستن , کشتن و آفریدن.
  • تخیل ملکه سرزمین حقیقت است و امکان پذیری تنها یکی از ولایاتش . علیا حضرت خویشاوند ابدیت اند.
  • پرداختن به زیبایی دوئلی است که در ان هنرمند , هراسان گریه سر می دهد پیش از آنکه به خاک بیفتد.
  • به پایان بردن کارها چه لذتی دارد وقتی که نفس کار به قدر کافی لذت بخش است.
  • نبوغ چیزی جز کودکی بازیافته به اراده نیست , کودکی ای که در ظهور دوباره اش به مدد یک ذهن تحلیل گر قادر است بر انبوه اندوخته هایی که ناشیانه تلنبار شده اند , فرمان براند.
  • باید کار کرد , اگر نه از روی تمایل لااقل از یاُس , سرگرمی از کار , کسل کننده تر است.
  • این کشتی های راست قامت آراسته که نرم و سبک روی آب های ارام می خرامند , این کشتی های تنومند با حضور رخوتناک و خاطره انگیزشان ایا با زبان بی زبانی به ما نمی گویند ; کی به شادمانی لنگر می اندازیم.
  • منم , گورستانی که ماه از ان بیزار است.

قطعه شعری از شارل :


ناقوس تَرَک خورده


چه تلخ است و چه شیرین


شب های زمستان


کنار آتشی که می تپد و دود می شود


گوش دادن ، به خاطراتی قدیم که بیدار می شوند ، آرام، آرام


به صدای زنگ قافله ای در مِه


خوشبخت ناقوسی، با گلوگاهی


گر چه پیر و خسته


وفادارانه و سرخوش


فریادهای مذهبی اش را نوحه می کند


چون سرباز شب پای پیری .


و من روحی ترک خورده دارم


که وقت دردمندی اش می رود،  تا هوای سرد شب را


با نوایش پر از حضور کند


و گاهی صدایش به غم می نشیند


در ساحل برکه ای از خون


بر پشته ای از کشته ها


و می میرد ، آرام


بی حتی دست و پا زدنی


در اوج تمنّای بودن.



نظرات 2 + ارسال نظر
میترا جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:14 ب.ظ http://iceheart3.blogspot.com/2009/09/blog-post.html#links


سلام وبلاگ واقعا قشنگ وپرمحتوی داری به وبلاگ من هم سر بزن تا باهم بیشتر همکاری کنیم تازه مطلب جدیدی زدم خیلی قشنگ همش 5 دقیقه وقت بزاری بخونی مطمئن می شی راست میگم یا نه چون اعتقاد دارم فرصت ها آدمها رو خیلی آرام صدا می کنند پس این فرصت از دست ندی ببین تا مطمئن بشی فرصت یا نه

[ بدون نام ] جمعه 10 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:21 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد