ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
پائولو کوئیلو
زندگینامهپائولو کوئلیو در سال 1947، درخانوادهای متوسط به دنیا آمد. پدرش پدرو، مهندس بود و مادرش، لیژیا، خانهدار. درهفت سالگی، به مدرسهی عیسویهای سن ایگناسیو درریودوژانیرو رفت و تعلیمات سخت و خشک مذهبی، تاثیر بدی بر او گذاشت. اما این دوران تاثیر مثبتی هم براو داشت.
در راهروهای خشک مدرسهی مذهبی، آرزوی زندگیاش را یافت: میخواست نویسنده شود. درمسابقهی شعر مدرسه، اولین جایزهی ادبی خود را به دست آورد. مدتی بعد، برای روزنامهی دیواری مدرسهی خواهرش سونیا، مقالهای نوشت که آن مقاله هم جایزه گرفت.
اما والدین پائولو برای آیندهی پسرشان نقشههای دیگری داشتند. میخواستند مهندس شود. پس، سعی کردند شوق نویسندگی را در اواز بین ببرند. اما فشار آنها، و بعد آشنایی پائولو باکتاب مدار راسالسرطان اثر هنری میلر، روح طغیان را در اوبرانگیخت و باعث روی آوردن او به شکستن قواعد خانوادگی شد. پدرش رفتار اورا ناشی ازبحران روانی دانست. همین شد که پائولو تا هفده سالگی، دوبار دربیمارستان روانی بستری شد و بارها تحت درمان الکتروشوک قرار گرفت.
کمی بعد، پائولو با گروه تاتری آشنا شد و همزمان، به روزنامهنگاری روی آورد...
ادامه مطلب از سایت رسمی پائولو کوئیلو
داستانی کوتاه از پائولو
راز خوشبختی
تاجری پسرش را برای اموختن راز خوشبختی نزد خرد مندی فرستاد.پسر جوان چهل روز تمام در صحرا راه رفت تا اینکه سر انجام به قصری زیبا در قله کوهی رسید. مرد خردمندی که او در جستجویش بود انجا زندگی میکرد.
به جای اینکه با یک مرد مقدس روبرو شود وارد تالاری شد که جنب و جوش بسیاری در ان به چشم میخورد.فروشندگان وارد و خارج می شدند و مردم در گوشه ای گفتگو میکردند. ارکستر کوچکی موسیقی لطیفی مینواخت و روی روی یک میز انواع و اقسام خوراکی های لذیذ چیده شده بود. خردمند با این و ان در گفتگو بود و جوان ناچار شد ۲ ساعت صبر کند تا نوبتش فرا برسد.
خردمند با دقت به سخنان مرد جوان که دلیل ملاقاتش را توضیح میداد گوش میکرد اما به او گفت که فعلا وقت ندارد که راز خوشبختی را برایش فاش کند پس به پیشنهاد کرد کهگردشی در قصر بکند و ۲ ساعت دیگر نزد او بازگردد.
مرد خردمند اضافه کرد اما از شما خواهشی دارم. انگاه یک قاشق کوچک به دست پسر جوان داد و دو قطره روغن در ان ریخت و گفت : در تمام مدت گردش قاشق را در دست داشته باشید و کاری کنید که روغن ان نریزد.
مرد جوان شروع کرد به بالا و پایین کردن پله ها در حالیکه چشم از قاشق بر نمیداشت و دو ساعت بعد نزد خردمند بازگشت.
مرد خردمند از او پرسید (ایا فرش های ایرانی اتاق نهار خوری را دیدی؟ایا باغی را که استاد باغبان ده سال صرف اراستن ان کرده است را دیدی؟ ایا ...؟؟)
جوان با شرمساری اعتراف کرد که هیچ چیز ندیده . تنها فکر او این بوده که قطرات روغنی را که خردمند به او سپرده بود حفظ کند.
خردمند گفت: (خب برگرد و شگفتیهای دنیای من را بشناس. ادم نمیتواند به کسی اعتماد کند مگر اینکه خانه هایی را که در ان سکونت دارد بشناسد.)
مرد جوان اینبار به گردش در باغ پرداخت در حالیکه همچنان قاشق را در دست داشت با دقت و توجه کامل اثار هنری را که زینت بخش دیوارها و سقف هابود مینگریست.
او باغ ها رادید و کوهستانهای اطراف را ..ظرافت گل ها و دقتی را که در نصب اثار هنری در جای مطلوب به کار رفته بود تحسین میکرد.
وقتی به نزد خردمند بازگشت همه چیز را با جزییات برای او توصیف کرد.
خردمند پرسید :
((پس ان دو قطره روغنی را که به تو سپرده بودم کجاست؟))
مرد جوان قاشق را نگاه کرد و متوجه شد که انها را ریخته.
ان وقت مرد خردمند به گفت :راز خوشبختی این است که همه شگفتی های جهان را بنگری بدون اینکه دو قطره روغن داخل قاشق را فراموش کنی.نویسنده : پائولو کوئیلو
در تخت جمشید
پائولو کوئلیو در مرقد حضرت عبدالعظیم – ری - 5/3/79
یکی از ترانههایی که پائولو کوئلیو سروده است:
من ده هزار سال پیش به دنیا آمدم.
روزی، درخیابان، درشهر،
پیرمردی را دیدم، نشسته برزمین،
کاسهی گدایی درپیش، ویولونی در دست،
رهگذران باز میماندند تا بشنوند،
پیرمرد سکههارا میپذیرفت، سپاس میگفت،
و آهنگی سرمیداد،
و داستانی میسرود،
که کمابیش چنین بود:
من ده هزار سال پیش به دنیا آمدم
و دراین دنیا هیچ چیز نیست
که قبلا نشناخته باشم.
از دفتر خاطرات یک زن بدکاره: برای اینکه یک ساعت با مردی بگذرانم، 350 فرانک سوییس میگیرم. در واقع اغراق است. اگر در آوردن لباسها را حساب نکنیم و تظاهر به محبت و صحبت دربارهی مسائل پیش پا افتاده و لباس پوشیدن را، کل این مدت میشود یازده دقیقه رابطهی جنسی.
یازده دقیقه. دنیا دور چیزی میگردد که فقط یازده دقیقه طول میکشد. به خاطر این یازده دقیقه است که در یک روز 24 ساعته (با این فرض که همهی زن و شوهرها هر روز عشقبازی کنند، که مزخرف است و دروغ)، مردم ازدواج میکنند، خانواده تشکیل میدهند، گریهی بچهها را تحمل میکنند، مدام توضیح میدهند که چرا دیر آمدهاند خانه، به صد تا زن دیگر نگاه میکنند با این آرزو که با آنها چرخی دور دریاچهی ژنو بزنند، برای خودشان لباسهای گران میخرند و برای زنهایشان لباسهای گرانتر، به فاحشهها پول میدهند تا جبران کمبودشان را در زندگی زناشوییشان بکنند و نمیدانند این کمبود چیست. همین یازده دقیقه، صنعت عظیم لوازمآرایش، رژیمهای غذایی، باشگاههای ورزشی، پورنوگرافی، قدرت را میگرداند. و وقتی مردها دور هم جمع میشوند، برخلاف تصور زنها، اصلاً راجع به زنها حرف نمیزنند. از کار و پول و ورزش حرف میزنند. یک جای کار تمدن ما ایراد اساسی دارد.
موفق باشید...
آلبالو بیشتر در باره عرفان تین ایجری می نویسه به نظر من..
سلام خوبی؟
چقدر حال کردم با این پست .مرسی.
من دبیرستان بودم که یک سری از کتاباشو خوندم که ظاهرا مخصوص بچه ها بود با نقاشی های خیلی خوشگل.(از ۷ ساله ها تا ۷۰ ساله ها )
بازم متاسف شدم که تو اینترنت همه کار می کنم جز کتاب خوندن. من می رم کتاب بخونم :دی البته توی نت . به تو می گن یه دوست مفید.
عجب ...
سلام ممنون که سر زدی وب قشنگی داری متن قشنگی هم بود
با سلام و درود بی پایان.
واقعا پست بجا و عالی بود.من هم بروزم و منتظر شما.
باسپاس
وبلاگ حسرت پرواز باستاره ها
سلام
دقیقا من هم مثل خانم مهسا کتابهاشونو دوره دبیرستان خواندم
ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد
کیمیاگر....
واقعا دستت درد نکنه ... هر وقت من میام اینجا کلی چیزای جدید یاد میگیرم...
در مورد اون مدل جدید ! هم خوب چه کنیم دیگه ؟! تبلیغات خیلی مهمه ...
علی جان ُ یه کم از خودت برام میگی ؟ اینکه کجا زندگی میکنی ؟ چند سالته ؟ چه کار میکنی ؟ درس میخونی ؟ و ... ؟
خیلی دوست دارم ارتباطامون عمیق تر بشه .. البته اگر مایل هستی
من ایمیلم
navidnik1987@gmail.com یا navidnik1987@yahoo.com هستش.
درود . کتاب کیمیاگرش زندگی منو دگرگون کرد . باور کنین . به روز و بهروز باشید. بدرود .
سلام علی جان ببخشید که بت سر نزدم آخه برای سیستمم مشکلی پیش اومده
ممنون که به وبلاگ سر زدی
وقتی مشکلم برطرف شد خبرت میکنم
بای تا های بعد
از اینکه سر زدید یه دنیا ممنون.....................
سلام ... ممنون از حضورت .. در مورد پائلو هم هر چند نوشته هاش برام در حد انفجار زیباست ولی همیشه روش نوشتن جدا از هدف نهایی هم برام مهمه ! چیزی که جدیدا کمتر در کارهای کوئیلو پیدا می کنم ! البته اون بیشتر برای مخاطب خاص خودش با نوعه زندگی غربیه خودش می نویسه ... شاید حق هم داشته باشه !!! به هر حال ممنون ..موفق باشی
راستشو بخوای اسمشو زیاد شنیده بودم و بعضی از مطالبشو خونده بودم ولی اطلاعات دقیقی ازش نداشتم
ممنون از این اطلاعاتی که دادی
سلام
خیلی لذت بردم
بخصوص از عکس ها.
واقعا عالی بود.
سلام
واقعا خوشحالم که این همه مطالب جالب برای نسل بی حوصله جمع میکنید.
شاد باشی
سلام خیلی جالب بود من فقر کتاب خونی رنج می برم واین کتاب و خیلی خوشم اومد
بابات لینک کتاب بی نهایت سپاسگذارم
سلام.ممنون از نظری که دادی.یه کم خیالم راحت تر شد.وبلاگت خیلی جالبه.تا حالا وبلاگی با همچین موضوعی ندیدم.نو آوریه.موفق باشی.
سلام رفیق
ممنون که اوئمدی
به روزم
کتابهاش
سبک نوشتنشو
و دیدگاهشو دوست دارم
ولی جدیدا
نمیدونم همه چیز برام یکسان شده
سلام
به نظرم این کتاب که گذاشته بودید کامل نبود
متشکرم از سایت بنده دیدن کردید . یا علی .
سلام ممنون از این که به وبلاگم سر زدی .مطالب بسیار زیبایی نوشتی .موفق باسید
سلام
ممنون از اطلاعاتتون
خیلی دوست دارم چند تا از کتابهاشون رو تو وبلاگتون بزارید ممنون
سلام خوبین؟
من یکی از طرفدارای پائولو هستم
اولین باره که وبتون و می بینم
خوشحال می شم که با هم تبادل لینک کنیم
سلام
ممنون
خوشحالم..پائولو نویسنده قهاری که خیلی ها دوستش دارن..
من هم خوشحال میشم با شما تبادل لینک کنم...
تا بعد