همشهری جوان

وبلاگی متفاوت برای جوانان

همشهری جوان

وبلاگی متفاوت برای جوانان

بشکن و بخور

بشکن و بخور


فردی چند گردو به بهلول داد و گفت: بشکن و بخور و برای من دعا کن.


بهلول گردوها را شکست ولی دعا نکرد.
آن مرد گفت: گردوها را می خوری نوش جان، ولی من صدای دعای تو را نشنیدم!
بهلول گفت: مطمئن باش اگر در راه خدا داده ای خدا خودش صدای شکستن گردوها را شنیده است...!


نظرات 6 + ارسال نظر
ونوس جمعه 7 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:32 ق.ظ

درود بر علی جان عزیز
داستان خیلی خوبی بود و خیلی هم آموزنده
موفق باشی

درود بر همشهری عزیز

ممنون که اومدی ...
سلامت باشی

سعیده جمعه 7 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:36 ق.ظ http://www.sabaleh.blogsky.com

سلام!
داستانی بهلول همیشه همینجوریه!
آخر عبرت گرفتن از یه چیز کوچیک!
جواب نظرتونو توی وبم دادم!

سلام
همیشه جذابه و باید دنبال عکس العملی جالب باشی .

ممنون میام می بینم

سعیده جمعه 7 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:18 ب.ظ http://www.sabaleh.blogsky.com

سلام!!!!
مرسی!
چشم!
سعی می کنم یه کیک خوب پیدا کنم!!!!
ولی خب سخته دیگه!

سلام
خواهش
ممنون
حتما این کارو بکن ... من که خیلی دلم هوس خوردن کیک تولد کرده
سخته ولی شیرینه ..

(m) جمعه 7 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:09 ب.ظ http://baghe-bibargi.persianblog.ir/

زیبا بود!!!!!!!!!

سلام

اره .. حرف نداره این بهلول با کارهاش

شکیبا شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:15 ب.ظ http://kavirbienteha.blogsky.com

داستان آموزنده ای بود...

ونوس یکشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:29 ق.ظ

عیلی ببینم باز کامنت های منو دزدی داری باه پز میدی
یفقط خواستم بهت سر بزنم
موفق باشی

چیکار کنیم دیگه اگه پز ندیم چی بگیم ... حالا یه لطفی داری در حق ما می کنی هی بزن تو سرمون
ممنون .. خیلی لطف کردی ..
سلامت باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد