همشهری جوان

وبلاگی متفاوت برای جوانان

همشهری جوان

وبلاگی متفاوت برای جوانان

یک جفت جوراب زنانه

 یک جفت جوراب زنانه




هوس زن گرفتن به سرم زده بود. دوست داشتم وضع مالی خانواده همسرم پایین‌تر از خانواده خودم باشد تا بتوانم زندگی بهتری برایش فراهم کنم. مادرم چنین دختری برایم در نظر گرفته‌بود. نمی‌دانم این خبر چگونه به گوش رئیسم رسید چون به صرف نهار دعوتم کرد تا نصیحتم کند. اسم رئیس من عاصم است اما کارمندان به او می‌گویند عاصم جورابی!

سر ساعت به رستوران رفتم. رئیس تا مرا دید گفت: چون جوان خوب و نجیب و سربه‌راهی هستی می‌خوام نصیحتت کنم. و بعد هم گفت: مبادا به سرت بزنه و بخوای واسه زنت وضع بهتری فراهم کنی! و ادامه داد: اگه به حرفم گوش نکنی مثل من بدبخت می شی. همونطور که من بدبخت شدم و حالا بهم می‌گن عاصم جورابی!

پرسیدم: جناب رییس چرا شما رو عاصم جورابی صدا می‌کنن؟ جواب داد: چون بدبختی من از یه جفت جوراب شروع شد. و بعد داستان زندگی اش را برایم تعریف کرد:

وقتی خواستم زن بگیرم با خودم گفتم باید دختری از خانواده طبقه پایین بگیرم که با دارو ندارم بسازه و توقع زیادی نداشته باشه. واسه همین یه دختر بیست و یک ساله به اسم صباحت انتخاب کردم. جهیزیه نداشت. باباش یک کارمند ساده بود. چهره چندان جذابی هم نداشت و من به خاطر انتخابم خوشحال بودم . صباحت زن زندگی بود . بهش می‌گفتم امشب بریم رستوران؟ می‌گفت نه چرا پول خرج کنیم؟ می‌گفتم: صباحت جان لباس بخرم؟ می‌گفت: مگه شخصیت آدم به لباسه؟

تا اینکه براش به زور یه جفت جوراب خوشگل خریدم. دو ماه گذشت اما همسرم جوراب نو رو نپوشید. یه‌روز گفتم عزیزم چرا جوراب تازه‌ات رو نمی‌پوشی؟ با خجالت جواب داد: آخه این جورابا با کفشای کهنه‌ام جور در نمیاد! به زور بردمش بیرون و براش یه جفت کفش نو خریدم. فرداش که می خواستیم بریم مهمونی باز کفش و جوراب رو نپوشید. بهش گفتم چرا تو کفش و جورابتو گذاشتی توی صندوق و نمی‌پوشی؟ جواب داد: آخه لباسام با کفش و جورابم جور در نمیاد! همون‌روز یک دست لباس براش گرفتم. اما همسرم باز نپوشید. دلیلش هم این بود: این لباسا با بلوز کهنه جور در نمیان!

رفتم دوتا بلوز خوب هم خریدم.. ایندفعه روسری خواست. روسری رو که خریدم . دیگه چیزی کم و کسر نداشت اما این تازه اول کار بود! چون جوراباش کهنه شدن و پیرهنش هم از مد افتاد و از اول شروع کردم به خریدن کم و کسری‌های خانوم! تا اینکه یه‌روز دیدم اخماش رفته تو هم. پرسیدم چته؟ گفت این موها با لباسام جور نیست. قرار شد هفته‌ای یه بار بره آرایشگاه. بعد از مدتی دیدم صباحت به فکر رفته. بهم گفت: اسباب و اثاثیه خونه قدیمی شده و با خودمون جور درنمیاد. عوض کردن اثاثیه خونه ساده نبود اما به خاطر همسر کم توقعم عوضش کردم. مبل و پرده و میز ناهارخوری و خلاصه همه اثاثیه خونه عوض شد. صباحت توی خونه باباش رادیو هم ندیده بود اما توی خونه من شب‌ها تلویزیون می‌دید!

چند روز بعد از قدیمی بودن خونه و کثیفی محله حرف زد. یک آپارتمان شیک تو یکی از خیابونای بالاشهر گرفتم. اما این بار اثاثیه با آپارتمان جدید جور نبود! دوباره اثاثیه رو عوض کردم. بعد از دو سه ماه دیدم صباحت باز اخم کرده. پرسیدم دیگه چرا ناراحتی؟ طبق معمول روش نمی‌شد بگه اما یه جورایی فهموند که ماشین می‌خواد! با کلی قرض و قوله یه ماشین هم واسه خانوم خریدم. حالا دیگه با اون دختری که زمانی زن ایده‌ال من بود نمی‌شد حرف هم زد! از همه خوشگلا خوشگل‌تر بود! کارش شده‌بود استخر و سینما و آرایشگاه و پارتی! دختری که تو خونه باباش آب هم گیر نمیاورد تو خونه من ویسکی می‌خورد. مدام زیر لب می‌گفت: آدم باید همه چیزش با هم متناسب باشه!

اوایل نمی‌دونستم منظورش چیه چون کم و کسری نداشت. خونه، زندگی، ماشین، اثاثیه و بقیه چیزا رو که داشت. اما بعد از مدتی فهمیدم چیزی که در زندگی صباحت خانوم کهنه شده و با بقیه چیزا جور درنمیاد خودم هستم! مجبور شدم طلاقش بدم. خانه و ماشین و اثاثیه و هرچی که داشتم با خودش برد. تنها چیزی که برام موند همین لقب عاصم جورابی بود! یه جفت جوراب باعث شد که همه چی بهم بخوره. کاش دستم می‌شکست و براش جوراب نمی‌گرفتم!!

نظرات 9 + ارسال نظر
دنیا یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:01 ق.ظ

سلام
عید شما هم میارک.ایشالله امسال سال خوبی براتون باشه.
در مورد مطلب هم باید بگم خیلی به زنش رو داده بوده که دچار چنیین وضعی شده

سلام
مرسی دوست عزیز .. همچنین برای شما
خوب همینه دیگه ... اینجور مردا بدرد لای جرز می خورن ... خانومه هم که دیگه اخرش بود ... به قول تو نباید رو به کسی داد .. البته همه ی خانومها اینطور نیستن .. اما خوب این مدلیش کم هم نیستن

نغمه یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:17 ب.ظ http://naghmehdanesh.persianblog.ir/

حالا می خای زن بگیری چرا قصه می بافی!!

من .. غلط بکنم
اگه زنها این شکلین که کلا خط قرمز کشیدم دورشون .. ما رو تو هچل ننداز لطفا

معصومه یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:50 ب.ظ http://baghe-bibargi.persianblog.ir

خدایا هرچی آدمه بی نمکه رو توی آب نمک قرار بده!!! الهی آمین!!
ولی خندیدم مرسی

الهی آمین
حرف حق خنده داره دیگه ..

نیلوفر یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 04:07 ب.ظ http://www.blueboat.blogskt.com

ao0o0 kointowr !!!
man dir be dir up mikonam ama harvaght up mikonam nazar mizariii kheyli bahale ;)mondam az koja mifahmi

وووو بله همینطور
خوب دیگه حس ششمم خوب کار میکنه .. باحالتر هم میشه ..
دیگه دیگه ..

شکیبا سه‌شنبه 9 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 04:32 ق.ظ http://kavirbienteha.blogsky.com

این دیگه چه جورش بود!!
ینی به نظرت تو دنیای واقعی هم میشه همچی اتفاقی بیافته؟
آخه قضیه خیلی ضایعس!!
فکرشو یه جفت جوراب زندگی ادمو بهم بزنه!!

یه جوره ناجور ... من که وقتی خوندمش همینجوری هاج و واج مونده بودم

احتمالش هست اما نه به این شکل ..
ضایع که هست اما بعضی موقع ها این روند تندتر ازین پیش میره و دیگه کار از کار میگذره ..
مهم پیدا شدن یک بهونه است .. حالا میتونه از بی ارزش ترین چیز ممکن شروع بشه ..

نیلو سه‌شنبه 9 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:39 ب.ظ http://anji.blogfa.com

خوب زن می خواستی به خودم می گفتی

سلام
تو کم بودی فقط
شما هم دستی دستی میخواین ما رو بدبخت کنین دست شما درد نکنه ...

مریم سه‌شنبه 9 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:34 ب.ظ http://golhayebabone.blogsky.com

من جوراب می خام زود باش
2012 هم که ندادی یه جوراب بده زود باش

تو دیگه بی خیال شو... من دیگه خام نمی شم .. می خوام از تجربه های دیگران استفاده کنم

به هیچ وجه

مهدیه جمعه 12 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 04:01 ق.ظ http://srvn.blogsky.com

لایک

سلام
ممنون

سعیده چهارشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 04:51 ب.ظ http://www.sabaleh.blogsky.com

خیلی قشنگههههههههههههههههههههه!
به قول مهدیه :لایک!

بازم مرسی ..
از دست این مهدیه ... مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد