ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
اضطراب و دلهره سراسر « مدینه » را فراگرفته بود . یاران پیامبر با دیدگانی اشکبار ، و دلهائی آکنده از اندوه دور خانه پیامبر گرد آمده بودند ، تا از سرانجام بیماری پیامبر آگاه شوند . گزارشهائی که از داخل خانه به بیرون میرسید ، از وخامت وضع مزاجی آن حضرت حکایت میکرد ؛ و هر نوع امید به بهبودی را از بین میبرد و مطمئن میساخت که جز ساعاتی چند ، از آخرین شعلههای نشاط زندگی پیامبر باقی نمانده است .
گروهی از یاران آن حضرت علاقمند بودند که از نزدیک رهبر عالیقدر خود را زیارت کنند ، ولی وخامت وضع پیامبر اجازه نمیداد در اطاقی که وی در آن بستری گردیده بود ؛ جز اهل بیت وی ، کسی رفت و آمد کند .
دختر گرامی و یگانه یادگار پیامبر ، فاطمه ( علیها السلام ) ، در کنار بستر پدر نشسته بود ، و بر چهره نورانی او نظاره میکرد . او مشاهده مینمود که عرق مرگ ، بسان دانههای مروارید ، از پیشانی و صورت پدرش سرازیر میگردد . زهرا ( علیها السلام ) ، با قلبی فشرده و دیدگانی پر از اشک و گلوی گرفته ، شعر زیر را که از سرودههای ابوطالب درباره پیامبر عالیقدر بود ، زمزمه میکرد و میگفت :
وابیض یستسقی الغمام به وجهه * * * ثمال ایتامی عصمة للارامل :
چهره روشنی که به احترام آن ، باران از ابر درخواست میشود ، شخصیتی که پناهگاه یتیمان و نگهبان بیوه زنان است .
در این هنگام ، پیامبر دیدگان خود را گشود ، و با صدای آهسته به دختر خود فرمود : این شعری است که ابوطالب درباره من سروده است ؛ ولی شایسته است به جای آن ، آیه زیر را تلاوت نمایید :
«وَما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ وَمَنْ یَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللهَ شَیْئاً وَسَیَجْزِی اللهُ الشّاکِرِینَ» ؛
« محمد پیامبر خدا است و پیش از او پیامبرانی آمدهاند و رفتهاند . آیا هرگاه او فوت کند و یا کشته شود ، به آئین گذشتگان خود باز میگردید ؟ هرکس به آئین گذشتگان خود بازگردد خدا را ضرر نمیرساند و خداوند سپاسگزاران را پاداش میدهد . »
پیامبر با دختر خود سخن میگوید:
تجربه نشان میدهد که عواطف در شخصیتهای بزرگ ، بر اثر تراکم افکار و فعالیتهای زیاد ، نسبت به فرزندان خود کم فروغ میگردد . زیرا اهداف بزرگ و افکار جهانی آنچنان آنان را به خود مشغول میسازد که دیگر عاطفه و علاقه به فرزندان ، مجالی برای بروز و ظهور نمییابد ؛ ولی شخصیتهای بزرگ معنوی و روحانی از این قاعده مستثنی هستند . آنان با داشتن بزرگترین اهداف و ایدههای جهانی و مشاغل روزافزون ، روح وسیع و روان بزرگی دارند ، که گرایش به یک قسمت ، آنها را از قسمت دیگر باز نمیدارد .
علاقه پیامبر به یگانه فرزند خود ، از عالیترین تجلی عواطف انسانی بود تا آنجا که پیامبر هیچگاه بدون وداع با دختر خود ، مسافرت نمیکرد و هنگام مراجعت از سفر قبل از همه به دیدن او میشتافت . در برابر همسران خود ، از وی احترام شایستهای به عمل میآورد ، و به یاران خود میفرمود : « فاطمه پاره تن من است . خشنودی وی خشنودی من ، و خشم او خشم من است » .
دیدارِ زهرا ، او را به یاد پاکترین و عطوفترین زنان جهان ، « خدیجه » میانداخت که در راه هدف مقدس شوهر ، به سختیهای عجیبی تن داد و ثروت و مکنت خود را در آن راه بذل نمود .
در تمام روزهائی که پیامبر بستری بود ، فاطمه ( علیها السلام ) در کنار بستر نشسته و لحظهای از او دور نمیشد . ناگاه پیامبر به دختر خود اشاره نمود که با او سخن بگوید . دختر پیامبر قدری خم شد و سر را نزدیک پیامبر آورد . آنگاه پیامبر با او به طور آهسته سخن گفت . کسانی که در کنار بستر پیامبر بودند ، از حقیقت گفتگوی آنها آگاه نشدند . وقتی سخن پیامبر به پایان رسید ، زهرا سخت گریست و سیلاب اشک از دیدگان او جاری گردید . ولی مقارن همین وضع ، پیامبر بار دیگربه او اشاره نمود و آهسته با او سخن گفت . این بار زهرا با چهرهای باز و قیافهای خندان و لبان پرتبسم سر برداشت . وجود این دو حالت متضاد در وقت مقارن ، حضار را به تعجب واداشت . آنان از دختر پیامبر خواستند که از حقیقت گفتار پیامبر آگاهشان سازد ، و علت بروز این دو حالت مختلف را ، برای آنان روشن سازد . زهرا فرمود : من راز رسول خدا را فاش نمیکنم .
پس از درگذشت پیامبر ، زهرا ( علیها السلام ) روی اصرار « عائشه » ، آنان را از حقیقت ماجرا آگاه ساخت و فرمود : پدرم در نخستین بار مرا از مرگ خود مطلع نمود و اظهار کرد که من از این بیماری بهبودی نمییابم . برای همین جهت به من ، گریه و ناله دست داد ، ولی بار دیگر به من گفت که تو نخستین کسی هستی که از اهل بیت من ، به من ملحق میشوی . این خبر به من نشاط و سرور بخشید ، فهمیدم که پس از اندکی به پدر ملحق میگردم .
در آخرین لحظههای زندگی ، چشمان خود را باز کرد و گفت : برادرم را صدا بزنید تا بیاید در کنار بستر من بنشیند . همه فهمیدند که مقصودش علی است . علی در کنار بستر وی نشست ، ولی احساس کرد که پیامبر میخواهد از بستر برخیزد . علی پیامبر را از بستر بلند نمود و به سینه خود تکیه داد .
چیزی نگذشت که علائم احتضار ، در وجود شریف او پدید آمد . شخصی از ابن عباس پرسید ، پیامبر در آغوش چه کسی جان سپرد .
ابن عباس گفت : پیامبر گرامی در حالی که سر او در آغوش علی بود ، جان سپرد . همان شخص افزود که عایشه مدعی است که سر پیامبر بر سینه او بود که جان سپرد . ابن عباس گفته او را تکذیب کرد و گفت : پیامبر در آغوش علی ( علیه السلام ) جان داد . و علی و برادر من ، « فضل » او را غسل دادند .
امیر مؤمنان ، در یکی از خطبههای خود به این مطلب تصریح کرده میفرماید : « وَلَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ( صلّی الله علیه وآله ) وَ إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَی صَدْرِی . . . وَلَقَدْ وُلِّیتُ غُسْلَهُ ( صلّی الله علیه وآله ) وَالْمَلاَئِکَةُ أَعْوَانِی . . . » .
پیامبر در حالی که سر او بر سینه من بود ، قبض روح شد . من او را در حالی که فرشتگان مرا یاری و کمک میکردند ، غسل دادم .
گروهی از محدثان نقل میکنند که آخرین جملهای که پیامبر در آخرین لحظات زندگی خود فرمود ، جمله « لا ، مع الرفیق الاعلی » بوده است . گویا فرشته وحی او را در موقع قبض روح ، مخیّر ساخته است که بهبودی یابد و بار دیگر به این جهان بازگردد ؛ و یا پیک الهی ، روح او را قبض کند و به سرای دیگر بشتابد . وی با گفتن جمله مزبور ، به پیک الهی رسانیده است که میخواهد به سرای دیگر بشتابد و با کسانی که در آیه زیر به آنها اشاره شده ، به سر ببرد . { . . . فَأُوْلَئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَیْهِمْ مِنْ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُوْلَئِکَ رَفِیقاً } ؛ ( 8 ) آنان با کسانی هستند که خداوند بر آنها نعمت بخشیده ؛ از پیامبران و صدیقان و شهیدان و صالحان ، و اینها چه نیکو دوستان و رفیقانی هستند . پیامبر این جمله را فرمود و دیدگان و لبهای وی روی هم افتاد .
نخستین کسی که بر پیامبر نماز گزارد ، امیرمؤمنان بود . سپس یاران پیامبر ، دسته دسته بر جسد او نماز گزاردند و این مراسم تا ظهر روز سه شنبه ادامه داشت . و سپس تصمیم بر این شد که جسد مطهر پیامبر را در همان حجرهای که درگذشته بود ، به خاک بسپارند . قبرِ آنحضرت ، به وسیله ابوعبیده جراح و زید بن سهل آماده گردید و مراسم دفن به وسیله امیرمؤمنان به کمک فضل و عباس انجام گرفت .
روز رحلت:
روح مقدس و بزرگ آن سفیر الهی ، نیمروزِ دوشنبه در 28 ماه صفر ، به آشیان خلد پرواز نمود . آنگاه پارچهای یمنی بر روی جسد مطهر آن حضرت افکندند و برای مدت کوتاهی درگوشه اتاق گذاردند . شیون زنان و گریه نزدیکان پیامبر ، مردم بیرون را مطمئن ساخت ، که پیامبر گرامی درگذشته است . چیزی نگذشت که خبر رحلت وی در سرتاسر شهر انتشار یافت .
خلیفه دوم ، روی عللی ، در بیرون خانه فریاد زد که پیامبر فوت نکرده و بسان موسی پیش خدای خود رفته است ؛ و بیش از حد در این موضوع پافشاری مینمود و نزدیک بود که گروهی را با خود همرأی سازد . در این میان ، یک نفر از یاران رسول خدا این آیه را بر او خواند : { . . . وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِیْن مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ . . . } محمد پیامبریست که پیش از او پیامبرانی آمدهاند و رفتهاند . آیا هرگا بمیرد و یا کشته شود ، عقب گرد مینمایید ؟ وی با شنیدن این آیه ، دست از مدعای خود برداشت و آرام گرفت .
امیرمؤمنان جسد مطهّر پیامبر را غسل داد و کفن کرد ، زیرا پیامبر فرموده بود که نزدیکترین فرد مرا غسل خواهد داد ، و این شخص جز علی ، کسی نبود . سپس چهره او را باز کرد ، و در حالی که سیلاب اشک از دیدگان او جاری بود ؛ این جملهها را گفت : پدر و مادرم فدای تو گردد ، با فوت تو ریشه نبوت و وحی الهی و اخبار آسمانها ـ که هرگز با مرگ کسی بریده نمیشود ـ قطع گردید .
اگر نبود که ما را به شکیبائی در برابر ناگواریها دعوت فرمودهاید ، آنچنان در فراق تو اشک میریختم که سرچشمه اشک را می خشکانیدم ، ولی حزن و اندوه ما در این راه پیوسته است و این اندازه در راه تو بسیار کم است ، و جز این چاره نیست . پدر و مادرم فدای تو باد ما را در سرای دیگر به یاد آر و در خاطر خود نگاهدار .
نخستین کسی که بر پیامبر نماز گزارد ، امیرمؤمنان بود . سپس یاران پیامبر ، دسته دسته بر جسد او نماز گزاردند و این مراسم تا ظهر روز سه شنبه ادامه داشت . و سپس تصمیم بر این شد که جسد مطهر پیامبر را در همان حجرهای که درگذشته بود ، به خاک بسپارند . قبرِ آنحضرت ، به وسیله ابوعبیده جراح و زید بن سهل آماده گردید و مراسم دفن به وسیله امیرمؤمنان به کمک فضل و عباس انجام گرفت .
سرانجام ، آفتاب زندگی شخصیتی که با فداکاریهای خستگی ناپذیر خود ، سرنوشت بشریت را دگرگون ساخت و صفحات نوین و درخشانی از تمدن به روی انسانها گشود ، غروب نمود .
مطلب خوبی بود
قلبم رو پر از رنج و اندوه کرد....
موفق باشید
سلام
ممنون
سلامت باشی
سلام خیلی وبلاگه قشنگی داری اگه مایل به تبادل لینک هستی منو با نام دروازه عشق بلینک بعد خبر بده که شمارو با چه نامی بلینکم
[گل][گل]دروازه عشق[بوسه][بوسه][گل][گل]دروازه عشق[قلب][قلب]
[گل][گل]دروازه عشق[بوسه][بوسه][گل][گل]دروازه عشق[قلب][قلب]
[گل][گل]دروازه عشق[بوسه][بوسه][گل][گل]دروازه عشق[قلب][قلب]
[گل][گل]دروازه عشق[بوسه][بوسه][گل][گل]دروازه عشق[قلب][قلب]
[گل][گل]دروازه عشق[بوسه][بوسه][گل][گل]دروازه عشق[قلب][قلب]
[گل][گل]دروازه عشق[بوسه][بوسه][گل][گل]دروازه عشق[قلب][قلب]
[گل][گل]دروازه عشق[بوسه][بوسه][گل][گل]دروازه عشق[قلب][قلب]
[گل][گل]دروازه عشق[بوسه][بوسه][گل][گل]دروازه عشق[قلب][قلب]
[گل][گل]دروازه عشق[بوسه][بوسه][گل][گل]دروازه عشق[قلب][قلب]
[گل][گل]دروازه عشق[بوسه][بوسه][گل][گل]دروازه عشق[قلب][قلب]
[گل][گل]دروازه عشق[بوسه][بوسه][گل][گل]دروازه عشق[قلب][قلب]
[گل][گل]دروازه عشق[بوسه][بوسه][گل][گل]دروازه عشق[قلب][قلب]
سلام
ممنون
با چه لینکی؟
الو
کوشی؟
سلام علی جان
رحلت پیامبر گرامی رو تسلیت می گم
سلام
ممنون عزیزم .. منم همینطور
تسلیت
سلام
ممنون
سلام
رحلت پیامبرو تسلیت میگم!
سلام
ممنون ...
سلام
منم با تاخیر رحلت رسول بزگوار اسلام رو تسلیت میگم
سلام
ممنون شکیبای عزیز