همشهری جوان

وبلاگی متفاوت برای جوانان

همشهری جوان

وبلاگی متفاوت برای جوانان

وقتی بهنوش بختیاری مکانیک , الهام حمیدی آتش نشان و ...



کارگران مشغول کارند




اگه بچه های همشهری جوان خوان یادشون باشه همراه ویژه نامه عید یه ضمیمه ای هم بود بنام " گارگران مشغول کارند " که امروز این پست رو به یاد اون کاره جالب و هدیه نوروزی گذاشتم که امیوارم خوشتون بیاد.

خوب مهمترین سوالی که از بازیگران شده بود این بود که اگر بازیگر نمی شدید دوست داشتید چکاره شوید؟

جالب ترین پاسخ به این  سوال از طرف بهنوش بختیاری بوده که می خواسته مرده شور شود ولی جور نشده بود.

باقیش رو بخونید و ببینید.


ده بازیگر , هزار اتفاق :


امیر حسین رستمی / بهنوش بختیاری / امیر حسین صدیق / الهام حمیدی / کاوه خداشناس / روناک یونسی / آزاده نامداری / نگار فروزنده / ستاره اسکندری / خاطره اسدی 






امیرحسین صدیق/ چوپان/ چوپان راستگو اشتباه نکنید این عکس هایی که می بینید عکس های یک فیلم نیست.



چشمه هایتان را نمالید، دقیقا درست می بینید این امیر حسین صدیق است. همان آقای پدر که حالا چوپان شده، باورتان می شود؟! حتما او را با این ریش و این قیافه جدید نشناختید. باور کنید این ریش هم برای خود اوست، ما حتی در مورد او یک ذره هم از معجزه گریم برای نزدیک شدن چهره این بازیگر به شخصیت مورد نظمان استفاده نکردیم. خودش خواست تا چوپان قصه ما شود.



الهام حمیدی/ آتشنشان/عملیات خانم 125 الهام حمیدی بازیگری است که ما به زور از او خواستیم تا آتش‌نشان شود، خودش دوست داشت قالیباف باشد: «لباس‌های خوشگل بپوشم، مثل لباس سنتی!» به او سنگ دلانه گفتیم نمی‌شود! با ناراحتی قبول کرد.



وی گفت: «هر چه شغل خوب است را دیگران برداشتند حالا این کار مردانه و ضمخت افتاده به من؟!»خیابان مفتح، ایستگاه شماره 53، محل قرار ما روز جمعه است، حمیدی با یک ساعت تاخیر به ما می‌رسد.



باید لباس‌های آتش‌نشانی‌رابپوشد، آتش‌نشان‌ها لباس‌های مردانه به او می‌دهند، حمیدی وقتی این لباس‌ها را می‌بیند، قیافه‌اش در هم می‌رود. ما که فکر می‌کنیم الان است که بزند زیر گریه! با ناراحتی و کلافگی می‌گوید: «من فکر کردم لباس‌های نو به من می‌دهید. دلم نمی‌آید این‌ها را بپوشم.»



بهنوش بختیاری/ مکانیک/ مکانیکی شاسخین و شرکا بهنوش بختیاری همیشه اولین نفر است که برای سوژه های طنز به ذهنمان می آید. همیشه برای این حرکات پایه است. وقتی با او این سوژه را در میان گذاشتیم، استقبال کرد.



قرار شد تا شغل را، خودش به ما پیشنهاد دهد، برای این کار به او فرصت فکر کردن هم دادیم، اما خیلی سریع گفت: «احتیاجی به فکر کردن ندارد، من همیشه می خواستم مرده شور شوم.» ما هم مثل شما دهانمان باز ماند! از این همه جسارت و تفاوت او با شغل فعلی اش. نشد که مرده شور خانه را هماهنگ کنیم.



چون نه می شد که یک زن را برای گزارش به غسالخانه ببریم و نه اینکه او به علت بازی در سریال دارا و ندار فرصت این کار را داشت که همراه ما تا بهشت زهرا بیاید. مکانیک شدن پیشنهاد ما بود که او روی هوا آن را گرفت. کلی خندید و گفت: «عجب حالی بدهد! »



ستاره اسکندری/ نانوا / ساده میخوای یا خشخاشی ستاره اسکندری با انرژی سر ساعت به دقتر مجله آمد،بعد از اینکه با او کمی حرف زدیم به سمت نانوایی رفتیم.در راه او می گوید من قبلا در خانه مادر بزرگم نان پخته ام فکر نکنید بلد نیستم.لباس های مورد نیاز هم از آشپزخانه مجله تهیه کرده ایم بجز پیشبند که قرار است از خود نانوایی بگیریم.پخت نانوایی هنوز شروع نشده و سه،چهار نفری بیرون منتظر ایستاده اند.



اسکندری قبل از ما وارد نانوایی شد و با شاطر ها سلام وعلیک گرمی کرد. اوخیلی سریع نزدیک طاقار خمیر شد و پرسید این خمیر ها چند کیلو است؟یکی از شاطر ها پسخ داد 240 کیلواسکندری حیرت زده به سمت خمیر های آمده شده رفت و دوباره پرسید این ها خمیر های سنگک است؟



همه خندیدندو گفتند نه بربری است.او با حالت ناراحتی سری تکان داد و گفت خب من تا به حال سنگک و بربری ندیده بودم و فقط بلدم نون محلی درست کنم.اونقدر محو دیدن کار شاطرها شده که یادش رفت لباس هایش را عوض کند و فقط گفت این جا خیلی با حال و با مزه است.



نگارفروزنده/ دندانپزشک/دندان لق را نکنید! خدا نکند در ایام تعطیلی دندانتان درد بگیرد، خدا نکند، بخواهید تخمه بشکنید و نتوانید، یا اینکه جلوی خودتان را بگیرید تا پسته‌ها را زیر دندانتان خرد کنید. خدا نکند دندانتان لق شود چون دندان لق را فقط باید کند! کار است دیگر، ممکن است یکدفعه پیش بیاید، حالا اگر این اتفاقات برایتان بیفتد چه کار باید کرد؟ هیچ کاری، فقط باید به سراغ یک دندان‌پزشک بروید، یک دکتر که خیلی خوب بتواند شما را راضی نگه دارد و کارتان راه بیفتد. حالا اگر در این میان دندان‌پزشک همیشگی شما در مسافرت به سر می‌برد، چاره چیست؟! باور کنید که خانم دکتر ما کارش بسیار خوب است، به سراغ آن بروید.درمانگاه بهداشتی و درمانی چیذر، محل مورد نظر ماست.



راس ساعت 5. اما از آنجایی که شب و عید است وتهران تنها کمی(!) شلوغ‌تر از قبل، ما نیم ساعت دیرتر می رسیم و ساتیار امامی یک ساعت و نیم دیرتر! شانس آوردیم که فروزنده منتظر تماس ما بود تا دندان‌پزشک شود و پیشمان بیاید.فروزنده تلفن به دست وارد درمانگاه می‌شود، دیرش شده و عجله دارد. حق هم دارد، بد قولی از ما بوده! به او که توضیح می‌دهیم، قرار است چه کار کنیم و بهتر از طنز باشد، می‌گوید: «تو که من را می‌شناسی، کمی مدل من فرق دارد».وقتی روپوش دکترها را می‌پوشد یا دستکش‌های جراحی را به دست می‌کند و ماسک را به دهانش می‌زند، شبیه خانم‌ دکتر‌های خیلی جدی می‌شود! نگاه کنید، با ما موافق نیستید؟



روناک یونسی/ گلفروش/ رستگاری در گلفروشی روناک یونسی که بازی او را در سریال رستگاران دیده اید، دلش می خواست خلبان شود، چون پدرش هم خلبان است اما بنا به دلایلی این امر میسر نشد به همین خاطر درباره شغل دیگری به توافق رسیدیم. گلفروشی گزینه خوبی بود، وقتی که با او در میان گذاشتیم خیلی استقبال کرد «موافقم واقعا شغل جالبی است.اما اگر می شود یک سبد گل تهیه کنید تا بتوانم در خیابان آن ها را بفروشم».



روز گزارش هوا ابری است و هر لحظه امکان دارد باران ببارد برای همین قرار شد در یک گلفروشی عکاسی شود.یونسی با ظاهری کاملا متفاوت آمد.او دامن طوسی با چکمه های بلند پوشیده،کلاهی به سرش گذاشته ویک شال طوسی هم دور شانه هایش انداخته. روناک یونسی با حالتی ناراحت می گوید:« دلم می خواهد در خیابان گل بفرشم و به همین خاطر این لباس را پوشیده ام تا عکس هایش خوب شود ».



اما هوا نه تنها صاف نشد بلکه باران شدیدی هم گرفت و مجبور شدیم داخل مغازه عکاسی کنیم. همراه او به گلفروشی نزدیک خانه اش می رویم.



خاطره اسدی / مجسمه ساز/خاطره میره گِل بچینه! گِل بازی سرگرمی همیشگی و جذاب بچگی همه ما بود. دوست داشتیم کمی خاک را از باغچه حیاط برداریم و یک مشت آب هم بر روی آن بریزیم و آن قدر آنها را با هم قاطی کنیم که گِل سفت از آن دربیاید و بتوانیم با این خمیر گِلی هرچیزی که میخواهیم بسازیم. حالا ساختن این شکلکها یا صورتکها بستگی به استعداد هرکسی داشت. یکی میتوانست کار ابداعی کند و یکی دیگر شاید فقط بلد بود تا توپهای کوچکی بسازد و آنها را بر روی زمین قِل بدهد. عاشق این بودیم که دست و رویمان خاکی و گلی شود، حتی اگر به قیمت یک دست کتک حسابی از مادرمان تمام میشد. خاطره اسدی هم احتمالا در همین حال و هوا مانده که دوست دارد گِل بازی را در نوع حرفه ای تر و بزرگسالانه تری انجام دهد برای همین هم مجسمه سازی را به جای بازیگری انتخاب می کند.کارگاهی که برای مجسمه سازی انتخاب کردیم، در دیباجی شمالی بود.



کارگاه مجسمه ساز معروف نادره حکیم الهی یا همان مادر ترانه علیدوستی. اما آنقدر این آدرس عجیب و غریب و درعین حال سر راست بود که تصمیم گرفتیم همگی باهم به آنجا برویم. بماند که در آن کوچه تنگ و تاریک درست وسط اتوبان صدر پارک کردن ماشین چه دردسرهایی داشت و نزدیک بود جانمان را ازدست بدهیم.



امیر حسین رستمی/ حاجی فیروز/ شکور حاجی فیروز می شود «امیرحسین رستمی» یا همان شکور شمس‌العماره جزکسانی بود که یک هفته تمام همه نوع موقعیت شغلی را با او بررسی کردیم تا به حاجی فیروز رسیدیم یا بهتر بگوییم، رسانده شد! تصور کنید رستمی از شغل‌هایی مثل «مربی تنیس» ( که امکان مانور عکاسی نداشت)، جت اسکی (که امکان رفتن به مسیرهای دور نبود)، ملوان ( که باز هم امکان فراهم کردن کشتی نبود، حتی با تصویر سازی مشهور همشهری جوان که مدام رستمی از آن به عنوان قدرت ما یاد می‌کرد) به این شغل رسید. در واقع باید اینجا از مجموع دوستان رستمی( به تعبیر خودش دوستان نادان!) تشکر کنیم که در مشورتی جمعی با رستمی ،او را به این کار ترغیب کردند، اما نمی‌دانستند دوست شان را به چه مهلکه ای انداخته اند!



لباس حاجی فیروز را که سالهای قبل برای جلد همین شماره های نوروزی تهیه کرده بودیم! این یکی از بهترین اتفاقاتی بود که در میان شغل‌های مختلف با دیگر بازیگران رخ داده بود، چون همه چیز در اختیار داشتیم: لباس به میزان کافی، مکان به میزان لازم و بالاخره شخص حاجی فیروز به اندازه امیرحسین رستمی!



کاوه خداشناس/ باغبان/ کاوه باغبان کاوه خداشناس، اول می‌خواست قاتل شود، اما حتما می‌دانید که این‌کار بدآموزی دارد؟!!! پس پیشنهاد کرد، «من عاشق باغبانی هستم. خانه‌ام پر از گل و گیاه است». قاتل و کشتن آدم‌ها کجا و باغبان بودن کجا؟! پارک نیاوران جای مناسبی برای یک باغبان تمام عیار بودن است. نه؟! کاوه خداشناس حسابی پایه است، لباس سرتاسر سبز ِ و البته فراموش نکنید نو(!) را می‌پوشد.



چکمه باغبانی را هم می‌پوشد، کلاه پشمی را هم به سر می‌کند و در قالب باغبانی که ما می‌خواستیم فرو می‌رود. ابزار کار آقای باغبانما را ببینید. فرغون، بیل، بیلچه و چند جعبه گل بنفشه کوچک که داخل فرغون گذاشته شده بود. تمام این‌ها سفارش او بود تا کارش را راحت شروع کند.



آزاده نامداری/ آشپز/ راتاتویی شکمو چقدر شکمویید؟! چقدر اهل پخت و پزید؟ با بوییدن غذا گرسنه تان می شود؟ آب دهانتان راه می افتد؟ دلتان می خواهد همان لحظه گرسنگی تان را برطرف کنید؟ حاضرید در یک رستوران چند دقیقه تامل کنید تا نوبت شما برای غذا خوردن برسد؟ یا اینکه دلتان میخواهد با سر به غذاها شیرجه بروید؟ اصلا شده به رستورانی بروید و آرزو کنید که ای کاش همیشه از این غذاها می توانستم بخورم؟! شده که بخواهید پخت و پز این غذاها را یاد بگیرید؟ اصلا بگویید ببینم تا به حال دوستداشتید آشپز باشد؟ یک سر آشپز شاید. آن هم در یک رستوران بسیار بزرگ و شیک؟!



فکرش را بکنید.آزاده نامداری مجری محبوب تلویزیون شکموست. این را خودش می گوید. پیشنهاد آشپز بودن هم جزو آن دسته از کارهایی است که او همیشه دوست داشته اگر مجری نمیشد، این کار را انجام دهد.



نظرات 12 + ارسال نظر
اسپوتا چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:13 ب.ظ http://www.spootashop.com/news.php?id=12

دعوت به همکاری از تمامی سایتها ، وبلاگها و گروههای اینترنتی پر بازدید


با تبلیغ و فروش محصولات 10% مبلغ کل محصول را به عنوان پورسانت دریافت نمائید.

در جشنواره بهاره اسپوتا 30% میزان پورسانت خود هدیه بگیرید تا 31 خرداد


سقف واریزی بسیار پایین 15 هزار تومان و 3 واریزی در ماه

4000 تومان جایزه عضویت

ماهی خانوم چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:38 ب.ظ http://mahinameh.blogsky.com

سلام
دست مریزاد خیلی باحال بود
شاد باشی

سلام
به به ماهی خانم .. راه گم کردین !؟
ممنون .. کاره بچه های مجله بود .. واقعا دستشون درد نکنه..
سلامت باشی

طاهره پنج‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 03:17 ب.ظ http://gliar.blogsky.com/

سلام
حالتون خوبه؟!
من هم از روناک یونسی خیلی خوشم میاد هم از گل فروشی..
خیلی وقته گل نداریم تو حیاط..این زندگی امروزی همه چیزو خراب کرده! یاد گلای قدیمی حیاط افتادم...
اه
کلا گل زیبا و خوش بو به آدم آرامش میده!!!
موفق باشیم

سلام
ممنون
چه جالب و خوش سلیقه .. منم از گل فروشی خوشم میاد.
کاره قشنگ و خوشبوییه ..
چه بد .. ولی خوب همیشه که نمیشه به همون صورت قدیمی زندگی کرد باید دنبال طرحهای جدید بریم و توی زندگی امروزی یه جایی هم برای گل و گیاه پیدا کنیم..
اگه قول بدی که بیشتر از این دلتنگ نشی بگم که توی حیاط ما هنوز هم گل وجود داره ... میتونی با یه گلدون این زیبایی رو به خودت هدیه کنی .. البته میگن که با یک گل بهار نمیشه ولی دلی که باز میشه..
بله .. کاملا متین می فرمایید ..

یاد این شعر زیبا افتادم که میگه :

گلی دیدم که با خاری هم آغوش
شده بلبل به کار آم دو مدهوش
چنان افتاده گل در دامن خار
که اصلا ذات خود کرده فراموش

موفق باشیم

کسب درآمد پنج‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 04:03 ب.ظ http://www.kasbedaramad.com

سلام خدمت شما همکار گرامی
پیشنهاد ویژه ای برای شما داریم ! با عضویت در سیستم همکاری در فروش محصولات از وبلاگ خود کسب درآمد باور نکردنی داشته باشید ! بدین صورت که پس از عضویت در سایت و عقد قرارداد همکاری پنلی در اختیار شما قرار می گیرد تا توسط آن هر محصول یا محصولات از آرشیو سایت را که دوست دارید تبلیغ نمائید و پس از فروش محصول تا 50% از مبلغ آن محصول را به عنوان پورسانت دریافت نمائید ! این یک رقم باورنکردنی است. بدون زحمت درآمد بالایی کسب نمائید‌.جهت عضویت و یا کسب اطلاعات دقیقتر وارد سایت www.kasbedaramad.com شوید.
با تشکر و سپاس فراوان

فروردین پنج‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 05:56 ب.ظ

وای چقدر تهدید کردی
آنچه عیان است چه حاجت به بیان است با معرفت بودنتو می گم

سلام
اگه دستم بهت می رسید که دستگیرت هم می کردم.
بله دیگه .. شاعر هم که شدی... خوبه که خودت هم میدونی اینو..
ما چاکریم

مونا پنج‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 07:24 ب.ظ http://www.mona1990.blogfa.com

سلااااااااااااااااام
من از مشترکین همشهری جوونم!
خوبییییییییییییییییید؟
همه چیز عالیه!!!!!!!!!!!!!1

سلام
خوب اینکه عالیه ... خوشحالم که شما رو در بین خوانندگان و علاقمندان به مجله می بینم.
ممنون ..
همه چی آرومه ...

شکیبا پنج‌شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:22 ق.ظ http://darddelhayman.blogsky.com

واقعا این کار بچه های مجله ی شماست؟؟؟
خیلی ها بدون ذکر منبع اینو به نام خودشون نوشتند میخای برم دادگاه حقتون رو بگیرم؟؟

اگه بگم نه ... دروغ گفتم..
ما مخلص شما هم هستیم.. حتما به وقتش دنبالت میام..
تهنایی خطرناکه /
دیگه می نویسن دیگه ... مشکلی نیست.

شکیبا پنج‌شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:12 ق.ظ

2ساعت فکر کردم تا متوجه شدم منظورت بله بود!!
آره دیگه حق کپی رایت انگاری تو ایران زیاد رعایت نمیشه...

فکر کنم باید بری پیش دکتر ارنست... (شوخی میکنم)
حالا به نظرت خوبه یا بد...؟

شکیبا پنج‌شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:35 ق.ظ

میدونم!
حق کپی رایت؟؟
نبودنش از یه طرف خوبه از یه طرف بده...
خوبی اینکه ما الان در حال توسعه هستیم و بودن این حق باعث کندی پیشرفتون میشه
بدی اینکه خب حق کسانی که برای آثار فکری در ایران زحمت میکشند ضایع میشه...

بله...
خانوم معلم یه کم بیشتر توضیح میدین..؟
انگاری درسهات رو به خوبی میخونی ها..
ما نفهمیدیم از کدوم طرف خوبه پس؟ دو طرفش که بد شد...!
انگاری خوابت میادا؟

شکیبا پنج‌شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:41 ق.ظ

من که خوابم نمیاد ظاهرا تو خوابی!!
بذار فردا صبح که سرحال بودی بخونشون مختصر و مفید گفتم...
پس چی من همه درسامو همیشه خوب میخونم من بچه ی خوبیم!

شایدم اینطور باشه که تو میگی...
باشه؟ ج.اب که نباید بدم خانوم معلم...

این که خیلی عالیه .. این از سعادت ماست که دوستان خوبی چون شما داریم.

شکیبا پنج‌شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:47 ق.ظ

شما لطف دارید قربان!
منم باعث افتخارمه که دوست خوبی مثل دارم

خواهش میکنم ...
ممنون ... این افتخار انگاری نصیب جفتمون شده .. ولی من بیشتر ..

شکیبا پنج‌شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:58 ق.ظ

این از بزرگواریتونه قربان!
هر که خوب باشه بقیه رو هم خوب میبینه...

شما استاد مایی ..
ممنون که منو خوب می بینی ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد